قصه ی انقلاب
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

زمان (شمسی) : 1395

ناشر مجله : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : حقیقت، مریم

قصه ی انقلاب

قصه ی انقلاب

‏مریم حقیقت

‏قدیما تو سرزمینی که حالا‏

‏شده ایرون تمام عاشقا‏

‏یه قفس بود به بزرگی وطن‏

‏یه جایی واسه خـدا رو گم شن‏

‏یه قفس که توش پر از پرنده بود‏

‏هرکی کمتر می پرید برنده بود‏

‏کلید قفس تو دستای یه گرگ‏

‏گرگه هم اسیر شیطون بزرگ‏

‏تو قفس هرکی سرش به کاری بود‏

‏عادت پرنده هاش بی عاری بود‏

‏کلاغه قصه را وارونه می خوند‏

‏همش از صدای شیطونه می خوند‏

‏پشت هم خبرهای دروغ میداد‏

‏به دلا خورشید بی فروغ میداد‏

‏کفترا دلخوش آب و دون بودن‏

‏نمی فهمیدن واسه چی کفترن‏

‏رو دلاشون کفن پر می دیدن‏

‏گرگ بدجنس و کبوتر می دیدن‏

‏عقاب قصه مون آشیون نداشت‏

‏واسه پرواز دوباره جون نداشت‏

‏ ‏

تا که خواست قفس را بشکنه صداش ‏

‏آسمونو قیچی کردن از پراش‏

‏                   ***‏

‏یه روزی از آسمون صدا اومد‏

‏لرزیدن توی قفس دلای بد‏

‏یه صدا پروازو داد به کفترا‏

‏آب و دون پاشید واسه پرنده ها‏

‏حس پروازو دوباره زنده کرد‏

‏دوباره پرنده را پرنده کرد‏

‏سرزمین لاله شد اسم قفس‏

‏دوباره یکی شدن سی تا نفس‏

‏قفس از خودش پرید، پرنده شد‏

‏تو نبرد با بدی برنده شد‏

‏گرگه را فراری داد هدهدمون‏

‏فصل رسوایی شمشیر به خون‏

‏                   ***‏

‏حالا پیر ما دیگه پر کشیده‏

‏بعد اون خورشیدو هیچ کی ندیده‏

‏اما ما هنوز همان سی تا پریم‏

‏یادمون نره هنوز کبوتریم‏

‏یادمون نره صدای یا حسین‏

‏یادمون نره کی بود پیر خمین‏


‏ ‏