غروب خورشید
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

زمان (شمسی) : 1395

ناشر مجله : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : صالحی، حسن

غروب خورشید

غروب خورشید 

‏حسن صالحی‏

‏آن شب که از شب های دیگر تارتر بود ‏

‏آن شب که نی پروین نه شعرانی قمر بود‏

‏آن شب تمام لحظه ها دهشت فزا بود‏

‏آن شب که در نای ملک صوت عزا بود‏

‏آن شب که بود آغاز یک درد نهانی‏


‏می آمد از هر سو بلای آسمانی‏

‏آن شب که بود اوضاع عالم سرد و خاموش‏

‏غم بود با غم پروران خود هم آغوش‏

‏آن شب که غم در سینه ها بیداد می کرد‏

‏غمخانه را با دست غم آباد می کرد‏

‏یاران همه افسرده و غمگین و خاموش‏

‏لب بسته از گفتار اما دل پر از جوش‏

‏ارابه ی امید کم کم، کُند می گشت‏

‏اما نفس ها لحظه  لحظه تند می گشت‏

‏در طشت خون پاک یحیی موج می زد‏

‏اندوه طوفان خیز سر بر اوج می زد‏

‏دوران غم افزای موسی بود با نیل‏

‏سر بر دم تیغ اجل سائید هابیل‏

‏گویا به پا می گشت از نو دار عیسی‏

آهنگ غم می خواست از برج کلیسا‏


‏گویا که اسماعیل آهنگ منی داشت‏

‏ناآشنا هم ناله مثل آشنا داشت‏

‏آنانکه خوناب جگر در جامشان بود‏

‏«ای وای ما، ای وای ما» در کامشان بود‏

‏دل را سپند آسا به مجمر می کشیدند‏

‏بر دوش جان تابوت رهبر می کشیدند‏

‏آنجا که صحبت از وداع جسم و جان بود‏

‏آنجا که گفتن در بیانش ناتوان بود‏

‏آنجا که جان می رفت اما تن به جا بود‏

‏یا رب تو می دانی که ماندن ناروا بود‏

‏آنجا که پیر عشق در تابوت خفته‏

‏ترک حیات عالم ناسوت گفته‏

‏او خفته بود اما جهان در ماتمش بود‏

‏امت اگر می مرد بر پایش کمش بود‏

‏خاک مصلی را به سر می کرد امت‏

‏دنیای هستی را خبر می کرد امت‏

‏افتان و خیزان بود چون سیلی خروشان‏

‏او از خروش افتاده و ملت خروشان‏

‏تنها نه انسان بلکه جان هم گریه می کرد‏

‏در سوگ رهبر آسمان هم گریه می کرد‏

‏بیت جماران تا مصلی غرق تب بود‏

‏خورشید می تابید اما روز، شب بود‏

ای وای کآن روح خدا از دست ما رفت‏

‏آئینه ی ایزد نما از دست ما رفت‏

‏ما مانده ایم و درد جانکاه جدایی‏

‏ما مانده ایم و صد نوای بی نوایی‏

‏در آسمان بی ‎کران عشق و امید‏

‏خاموشی خورشید را هم چشم ما دید‏

‏ ‏