با معرفی شخصیتهای داستان به کودک، از او بخواهید در خواندن داستان شما را همراهی کند.
بچههای آقاموشه
یکی بود. یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود.
بچههای به دنیا آمده بودند. هفت تا بچهی کوچولوی کوچولو. اما زمستان بود و هوا سرد. پیش رفت و گفت: «تو یک لحاف گرم داری؟» کمی فکر کرد و گفت: «نه!» گفت: «پس زمستان که هوا سرد میشود چه میکنی؟» گفت: «من پشمهای گرم و نرم دارم. لحاف نمیخواهم!» گفت: «خوش به حالت. بچههایم به دنیا آمدهاند و لانهام سرد است.» گفت: «این که غصه ندارد!». بعد کمی پشم به داد. با خوشحالی پشم را برداشت تا به خانه برود. همین موقع او را دید و گفت: «شنیدهام بچههایت به دنیا آمدهاند!» با خوشحالی گفت: «بله! بله. حالا من هفت تا بچه
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 369صفحه 20