ی کوچولو دارم!» گفت:«مبارک است!» بعد کمی پر به داد و گفت: «این پرها را ببر و جای بچهها را گرم و نرم کن!» ،پشم و پر را برداشت و رفت به طرف لانه. همین موقع او را دید و گفت: « شنیدهام بچههایت به دنیا آمدهاند!» خندید و گفت: «بله! بله! هفت تا بچهی کوچولوی کوچولو!» یک قالب پنیر به داد و گفت: «مبارک است. این پنیر را به لانه ببر. زمستان هوا خیلی سرد میشود. آن را بخورید و شاد باشید!» پشم و پر و پنیر را برداشت و به خانه رفت. در آن زمستان سرد، در کنار خانوادهاش خیلی خوشحال بود، چون هفت تا بچه کوچولوی کوچولو داشت، خانهاش گرم و راحت بود و غذایشان آماده!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 369صفحه 21