مجله کودک 437 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 437 صفحه 9

میخواهند به دیدار شما بیایند!» امام دست از غذا خوردن کشیدند و گفتند: «خُب چرا بچههایت را نیاوردی؟» من باز هم نتوانستم جواب بدهم و در عوض مادرم گفت: «آقا، بچهها مزاحم شما میشوند!» امام رو به من کرد و فرمود: «مریم، بس است دیگر، گریه نکن! اگر گریهی تو برای این است، هیچ وقت فکر نکن که من کار دارم یا بچهها مزاحمتی برای من درست میکنند. هر وقت بچهها دلشان خواست مرا ببینند، آنها را پیش من بیاور.» شب، وقتی خبر را به بچهها دادم، خیلی ذوق زده شدند و خوشحالی کردند. پسر بزرگم، قرآنی را که داییاش از جبهه آورده بود، برداشت و گفت: «من باید این را بیاورم آقا امضا کند!» مادرم برای بچهها صحبت کرد که آقا وقت این کارها را ندارند و شما فقط به آن جا میروید، دست ایشان را میبوسید و برمیگردید! بااینحال، بچهها چندان توجهی به این حرفها نکردند. وقتی که با بچهها وارد اتاق امام شدیم، آقا با مهربانی آنها را یک به یک در آغوش گرفتند و با علاقه از آنها سؤال و جواب کردند و مشغول صحبت شدند: «توکلاس چندمی؟ دَرسِت چهطوره؟ اسم آموزگارتان چیه؟ چه کار میکنی؟ و...» بچهها هم با شور و هیجان زیادی جواب میدادند. پسر بزرگم با خجالت، قرآنی را که با خودش آورده بود، جلو امام گرفت و گفت: «آقا، این را به عنوان یادگاری برای من امضا کنید!» امام، قرآن را گرفتند و پشت آن را امضا کردند و در همین حال به پسرم گفتند: «پسرجان، همیشه یادت باشد که به این امضا نگاه نکنی! به درون کتاب نگاه کنی و چیزهایی را که در آن نوشته شده، به خاطر بسپاری!» بعد از آن، امام با پسر و دختر کوچکترم مشغول بازی و تفریح شدند و چند دقیقهای را با آنها به شوخی و خنده گذراندند. آن وقت رو به من کردند و گفتند: «مریم! چرا دوربین نیاوردی تا عکسی با بچهها بگیریم؟» من با شرم و خجالت سرم را به زیر انداختم و گفتم: «آقا، خیلی شرمندهام! من فکر میکردم که همهی این کارها باعث اذیت و زحمت شما میشود...» سر گربه ایرانی، که در دسته گربههای مو بلند قرار میگیرد؛ کاملاً گرد است. چشم این نوع گربه نیز گرد و گونهها در این گربه برآمده است.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 437صفحه 9