
تازه فردا هم عکست رو
تو روزنامهها میاندازن،
یه نوار سیاه هم میذارن
رو چشمات، یا صورتت رو
شطرنجی میکنن. ای دزد نابکار،
بالاخره داری به سزای
اعمال کثیفت
میرسی.»
آقا: «آقا پسر، چی میگین؟ دزد کیه؟ چرا توهین میکنین؟ من فقط اومده بودم...»
سبحان: «دستات رو بگیر بالا و تکون هم نخور، رو به عقب هم برنگرد. حرف هم
لازم نکرده بزنی، اینقدر هم مودب مودب حرف نزن که من گول نمیخورم. موهاشو
ببین، حتما فکر کردی با این موهات خیلی هم خوشگل شد؟ ها؟ تازه ممکنه وقتی
بردنت زندان، موهات رو هم از ته بزنن.»
آقا: «اصلا معلوم هست چی میگی؟ به موهای من دیگه چکار داری؟»
سبحان: «اعتراف کن، من که شماهارو میشناسم، ای دزد رذل، یا بگو چی بلند
کردی یا اینکه... یا اینکه... اصلا یاالله دیگه، راستشو بگو چی بلند کردی؟»
محمودآقا: «وای، اینجا چه خبره؟
داری چکار میکنی سبحان؟»
سبحان تمام ماجرا را تندتند برای
محمودآقا تعریف کرد. اما محمودآقا
یک نگاه خیره به سبحان انداخت و ...
محمودآقا: «آقا خیلی شرمند،
من ازتون عذرخواهی میکنم،
شما ببخشید، اشتباه شده...»
این قصه، تمام نشده است. ادامه آن را، هفته بعد میتوانید ببینید و بخوانید.
نمای جلوی دوج، چراغهای جلو در جایگاه خاصی قرار دارند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 447صفحه 40