
قصهاز: «جوامعالحکایاتعوفی»
وزیروبرهمن
بازنویسیاز: محمدعلیدهقانی
قسمتدوم
پادشاه، بعد از خواندن این نامه، برای مدتی به فکر فرو رفت. بعد قاصدی را به دنبال وزیر اعظم فرستاد و او را پیش خودش خواند. وقتی که وزیر اعظم حاضر شد، پادشاه، نامه را به او نشان داد و گفت: «چه نظری داری؟» وزیر، نامه را گرفت و خواند و از چیزی که در آن نوشته شده بود، خیلی تعجب کرد. آن جا که وزیر اعظم، بسیار زیرک و باهوش بود، فوراً فهمید که این نامه ساختگی است و حیلهایست که برهمن های حسود و موذی برای نابودی او سوار کرده اند. برای او به خوبی روشن بود که مرده از آن دنیا نمی تواند برای زنده ها نامه بنویسد. اما او هم میدانست که پادشاه، خرافاتی ست و این جور حقه ها را زود باور می کند. برای همین هم به روی خودش نیاورد و در مقابل پادشاه تعظیم کرد و با احترام گفت: «سرورم! اگر
نمای پشت از خودروی فاسل وگا
مجلات دوست کودکانمجله کودک 448صفحه 8