
خوشش آمد. به همین خاطر، باز هم برای گوساله کوچولو زنگولهاش را به صدا درآورد. او دُمش را بالا گرفت و آن را محکم تکان داد. گوساله کوچولو هم خوشش آمد و خندید. گربه کوچولو هی دُمش را تکان میداد و گوساله کوچولو همین طور میخندید.
با خندهی او، جوجهها، بزغالهها و برهها دور گربه کوچولو جمع شدند. گربه کوچولو از این که همه دورش جمع شده بودند، خوشش آمد. خودش را جمع کرد. دستهایش را لیسید و دُمش را تکان داد. همه خندیدند.
جوجهها که زیاد با گربه کوچولو خوب نبودند، گفتند: «چه صدایی! خیلی بد است! گوشمان درد گرفت.» آنها گفتند که این زنگوله به هیچ دردی نمیخورد. بعد هم از آنجا رفتند.
اما گوساله کوچولو، بزغاله و برهها پیش گربه کوچولو ماندند و خندیدند. از آن روز به بعد، اسم او شد: پیشی جلینگ جلینگ.
هر روز صبح، وقت غذا گربه کوچولو با صاحب مزرعه میآمد. دُمش را تکان میداد. زنگولهاش را به صدا درمیآورد. یعنی بیایید و غذا بخورید.
وقت ناهار، وقت خواب و وقت رفتن به لانه هم پیشی جلینگ جلینگ میآمد. او
Õ نام کشتی: الکترا
Õ کشور سازنده: انگلستان
Õ نوع: ناوشکن
Õ تعداد خدمه: 145 نفر
Õ طول و عرض: 100 در 10 متر
Õ سلاح اصلی: 4 توپ 120 میلیمتری- 8 اژدرافکن
مجلات دوست کودکانمجله کودک 454صفحه 34