
مهمانی عمه خانم
بوی مربای هویج همه جا پیچیده بود. بزی به آشپزخانه رفت و به مادرش گفت: «اجازه میدهید برای بازی نزدیک رودخانه بروم؟»
مادر مربا را به هم زد و گفت: «اگر تا کنار رودخانه میروی به عمه خانم هم سر بزن و حالش را بپرس!»
بزی با تعجب گفت: «سر زدن به عمه خانم کار خوبی است؟»
مادر خندید و جواب داد: «البته که کار خوبی است. عمه خانم از این کار تو خوشحال میشود.»
بزی از مادر خداحافظی کرد و به طرف رودخانه رفت.
اوتصمیم گرفت اول به عمه خانم سر بزند و بعد برای بازی برود.
وقتی به خانه عمه خانم رسید با خوشحالی فریاد زد: «عمه خانم، عمه خانم، من آمدهام به شما سر بزنم.»
عمه خانم صدای بزی را شنید. با خوشحالی در را باز کرد و گفت: «خوش آمدی بزی عزیز و قشنگم ...»
بزی همین که عمه خانم را دید، محکم سرش را به سر عمه خانم زد.
بزی دو تا شاخ کوچولو درآورده بود. شاخ بزی صورت عمه خانم را زخمی کرد.
عمه خانم عصبانی شد و گفت: «تو بز بی ادبی هستی! زود از اینجا برو!» و در را بست. بزی که نمیدانست چه شده،
گریان و نالان به خانه برگشت. مادر وقتی او را دید با تعجب پرسید: «چی شده؟ چرا گریه میکنی؟ چرا با بچهها بازی نکردی؟»
بزی در حالی که اشکهایش را پاک میکرد گفت:
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 1صفحه 4