مجله خردسال 38 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 38 صفحه 6

خانم همسایه از زیر چشم به سنجاب نگاه کرد و گفت: «عجله کن! چون ممکن است چیزی برای خوردن باقی نماند!» سنجاب کوچولو خجالت می­کشید بگوید که بلد نیست خودش غذا بخورد. دلش برای مادرش تنگ شد. بعد چشمهایش پراز اشک شد. کم مانده بود اشکش پایین بریزد که یک مرتبه یکی از بچهها گفت: «ببین! این فندق از همه بزرگتر است مال تو باشد!» سنجاب کوچولو فندق را گرفت. اشکش هم پایین نیفتاد و گریه نکرد. بعد با دقت به بقیه نگاه کرد و سعی کرد که فندق را بشکند. بالاخره توانست این کار را بکند. او وقتی اولین فندقی را که خودش شکسته بود در دهان گذاشت احساس کرد هیچ وقت فندقی تا این اندازه شیرین و خوشمزه نخورده است. بعد فندقها و گردوهای دیگررا یکی بعد از دیگری شکست و خورد. اول کمی سخت بود، اما بالاخره یاد گرفت که خودش تنهایی غذا بخورد. حالا فقط منتظر بود. منتظر بود تا هر چه زودتر با پدر و مادرش دورسفره بنشیند و به آنها نشـان بـدهد که چه کارهای مهمی یاد گرفته است!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 38صفحه 6