مجله خردسال 38 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 38 صفحه 8

فرشته­ها یک روز دایی­عباس و خاله­جان به خانه­ی ما آمدند. ظهر، مادرم آبگوشتی را که پخته بود آورد. من اخم کردم. دایی­عباس زیر چشمی نگاهم کرد. من لب برچیدم و گفتم: «نمی­خورم. دوست ندارم.» پدر و دایی به هم نگاه کردند، دایی گفت: «جای امام خالی.» پرسیدم: «چرا؟» دایی گفت: «امام آبگوشت را خیلی دوست داشتند. بیشتر وقت­ها هم فقط آب آبگوشت را می­خوردند.» خاله­جان گفت: «امام هیچ وقت به نعمت­های خدا اخم نمی­کردند.» من خجالت کشیدم. لپ­هایم داغ شد. قاشقم را برداشتم و گفتم: «پس غذای من کو؟» مادرم با تعجب به من نگاه کرد. دایی­عباس خندید، من هم اخم­هایم را باز کردم و خندیدم و به فرشته­ها قول دادم هیچ وقت به نعمت­های خدا اخم نکنم، مثل امام.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 38صفحه 8