
آسمان شد ستاره باران. ماه قشنگ آمد توی آسمان.
پیروز، روی تپهی بلند ایستاد و صدا زد: «آهای! گوش کنید! من از طرف پادشـاه چشمه یعنی مـاه بزرگ آمدم. برای شما پیغامی دارم. ماه گفت که هر کس به زور و قوتش بنازد، آخرش میبـازد. اگر فیلهـا به آب نزدیک بشوند، خودم با لشکر ستارهها میآیم سراغ آنها.»
رئیس فیلها گفت: «کدام پادشاه؟ کدام ماه؟»
پیروز گفت: «او همین حالا این جـاست. توی چشمه منتظر شمـاست. حالا کمی آب به صورتت بزن و زود تعظیم کن.»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 64صفحه 5