مجله خردسال 99 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 99 صفحه 8

فرشته­ها امروز خاله جان به خانه­ی ما آمده بود، تا با ما خداحافظی کند. او می­خواست به کشور سوریه برود. مادرم خاله­جان را بغل گرفت وگفت: «وقتی به­زیارت حضرت­زینب(س) می­روی، به یادمن باش و برایم دعا کن.» پرسیـدم: «حضرت زینـب (س) چه کسی بود؟» خاله جان گفت: «حضرت زینـب (س) خواهر امـام حسیـن (ع) بودند. وقتی امـام حسیـن (ع) در کربلا با دشمنان می­جنگیدید، حضرت زینـب (س) در کنـار ایـشان بودنـد و از بچه­ها و زخمی­ها مراقبت می­کردند و تا آخرین لحظه امام را تنها نگذاشتند.» خاله جان اشک چشمش را پاک کرد و دیگر چیزی نگفت. گفتم: «چرا گریه می­کنید؟» خاله جان مرا بوسیـد و گفت: «حضرت زینب (س) خیلی خیلی مهربـان بودند، برای همین هم روزهای جنگ کربلا و شهادت برادر عزیزشان امام حسین (ع) برایشان خیلی سخت بود.» خاله جان را بوسیدم و گفتم: «اگر به زیارت حضرت زینب (س) رفتید، برای من هم دعا کنید!» خاله گفت: «برای تو و همه­ی بچه­ها دعا می­کنم.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 99صفحه 8