مجله خردسال 99 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 99 صفحه 5

درخت گفت: «سلام، بیدار شدی؟» خرسی گفت: «سلام، بیدار شده­ام و می­خواهم با تو یک قایق بسازم.» درخت با تعجب پرسید: «قایق؟ برای چه می­خواهی قایق بسازی؟» خرسی گفت: «خواب دیدم که به یک . سفر دریایی می­روم. برای سفر در دریا به قایق لازم دارم.» درخت کمی­فکر . کرد و گفت: «ببین! تمام شاخه­های من پر از شکوفه­های کوچک است. اگر مرا قطع کنی همه­ی شکوفه­هایم پژمرده می­شود. صبرکن تا تابستان میوه­هایم شیرین و رسیده شوند، آن­ها را بخور و بعد مرا قطع کن!» خرسی کمی فکر کرد و گفت: «قبول!» بعد تبر را برداشت و رفت. روزها گذشت. تابستان از راه رسید و میوه­های درخت، شیرین و رسیده شدند. خرسی تبر را برداشت و به طرف درخت آمد. تبر را بلند کرد تا به درخت بزند. درخت گفت: «صبر کن! کمی از میوه­هایم را بخور. آن­ها خیلی شیرین وخوش­مزه­اند.» خرسی میوه­های درخت را چید، آن­ها را خورد و گفت: «حالا وقت ساختن قایق است.» بعد تبر را برداشت. آن را بلند کرد تا به تنه­ی درخت بزند. درخت گفت: «ببین آفتاب تابستان چه قدر داغ است! سایه­ی من می­تواند تو را در گرمای تابستان خنک کند. صبر کن تا تابستان تمام شود، بعد بیا و با من قایق بساز.» خرسی کمی فکر کرد و گفت: «قبول.» بعد تبر را برداشت و رفت. روزها گذشت. باد پاییزی برگ­های زرد درخت را یکی یکی از شاخه­هایش جدا کرد. خرسی تبر را برداشت وبه سراغ درخت رفت وگفت: «نگاه­کن! هوا خنک شده و از گرمای تابستان خبری نیست! حالا وقت ساختن قایق است!» بعد تبر را بلند کرد تا به تنه­ی درخت بزند که درخت گفت: «صبر کن! صبر کن! پرنده­هایی که روی شاخه­ام لانه ساخته­اند، دو تا جوجه­ی کوچولو دارند. چند روز دیگر

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 99صفحه 5