یک جفت کتانی، کنار جوی آب، پای بوتهها افتاده بود. لنگهی راست گفت:
«کاش الان توی یک جنگل بزرگ بودیم. روی علفها قدم میزدیم. توی زودخانه میپریدیم. از درختها بالا میرفتیم. به نظر تو خوب نبود؟» لنگهی چپ حرفی نزد. لنگهی راست گفت:
«کـاش کنـار دریـا بودیم. زیر شنها قایم میشدیم. با گوش ماهیها بازی
میکردیم. توی ساحل میدویدیم. اصلا شنا میکردیم. این بهتر بود. نه؟!»
لنگه چپ جوابی نداد. بند درازش را کشید و توی جوی آب آویزان شد و خودش را تاب داد.
لنگهی راست غلتی زد و دنبالهی حرفش را گرفت:
«دشت و صحرا هم خواب بود. آنجا دنبال برهها میدویدیم و با آنها بازی میکردیم. چه قدر مزه میداد!!»
لنگهی چپ خمیازهای کشید و توی آب پرید و رفت. لنگهی راست هنوز داشت توی
خواب برای خودش حرف میزد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 99صفحه 23