«حالا نوبت تو است تا چیزی را که خیلی دوست داری به ببری.»
گفت:«من خیلی دوست دارم. پس تو را میبرم.»
، را برداشت و به برد.
خودش هم در نشست، کنار بقیه و گفت:
«خیلی خوب شد، همهی ما چیزهایی که خیلی دوست داریم با خودمان آوردیم!»
و و خندیدند و همه با هم خوردند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 100صفحه 19