برس جوراب
چکش شانه
مسواک خمیر دندان
ساک
ساعت رومیزی
سفر زیرپوش
قیچی شلوار
یکی بود، یکی نبود. غیراز خدا هیچ کس نبود.
کوچولو همراه پدر و مادرش میخواست به مسافرت برود. مادر به او گفت بهتر است که خودش وسایلش را جمع کند.
کوچولو با خوشحالی را برداشت و توی آن ، ، و را گذاشت. بعد کمی به دور و بر نگاه کرد. چشمش به افتاد.
آن را هم توی گذاشت.
و ر ا هم برداشت.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 114صفحه 17