مجله خردسال 144 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 144 صفحه 6

یک دفعه شکم جوجه کلاغ قور، قور صدا کرد. جوجه کلاغ داد زد: «راستی! گرسنه که نیستی؟» جوجه کلاغ منتظر جواب ستـاره نشد. تند و تند، چند تـا از کرمهـای توی لانه­اش را برای ستاره انداخت. اما ستاره هیچ کدام را نتوانست بگیرد. جوجه کلاغ دیگر نمی­دانست چه کار کند. با خودش گفت: «با یک ستاره­ی کوچولو که از لانه­اش بیرون افتاده و خیلی هم ترسیده است، چه کار کنم؟» جوجه کلاغ به آسمان نگاه کرد و آهی کشید و گفت: «ای کاش کسی به کمک من بیاید.» ناگهان صدایی شنید: «قوقولی قوقو...قوقولی قوقو...» جوجه کلاغ از جایش پرید و گفت: «خودش است! بالاخره کسی به کمکم آمد.» آن وقت قارقاری کرد و گفت: «برای کمک آمده­ای؟» باز هم صدایی شنید: «قوقولی قوقو... قوقولی قوقو...» جوجه کلاغ از خوش­حالی نمی­دانست چه کار کند. قارقار می­کرد و می­گفت: «آمده کمک! آمده کمک!» بعد هر چه نفس برایش باقی مانده بود، جمع کرد و قار و قار و قار فریاد زد: «آهای ستاره کوچولو! غصه نخور. قوقولی قوقو آمده کمک! الان نجاتت می­دهیم ...» اما از خستگی دیگر قار قارش درنیامد، غش کرد و همان جا افتاد توی لانه­اش. وقتی جوجه کلاغ بیدار شد، همه جا روشن شده بود. خمیازه­ای کشید و آن بالا را نگاه کرد. ستاره آن جا نبود. جوجه کلاغ خوش حال شد و گفت: «خدا را شکر! بالاخره ستاره کوچولو به لانه­اش رسید.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 144صفحه 6