مجله خردسال 145 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 145 صفحه 8

فرشتهها همه­ی ما به خانه­ی دایی عباس رفته بودیم. پدر و مادرم برای برادر زن دایی، هدیه گرفته بودند. پرسیدم: «چرا برای او هدیه گرفته­اید؟» پدرم گفت: «چون برادر زن دایی، آزاده است. دایی عباس، سال روز آزادی او را جشن گرفته و ما را هم دعوت کرده است. برادر زن دایی اسمش سعید است. سعید، دوست دایی عباس هم هست.» پرسیدم: «چرا به او می­گویند آزاده؟» پدر گفت: «سالها پیش، او به جنگ با عراق رفته بود و عراقیها او را اسیر کرده بودند. سعید و همه­ی کسانی که به جبهه رفتند، به خاطر ما جنگیدند.آنها سالها در زندانهای کشور عراق بودند و نمی­توانستند خانواده و دوستان خود را ببینند. وقتی جنگ تمام شد، همه به کشور ایران برگشتند. روز آزادی آنها، روز جشن و شادی همه­ی مردم ایران است.» من خیلی خوش حال بودم که برادر زن دایی را می­دیدم. چون او هم شجاع است و هم خیلی مهربان.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 145صفحه 8