پشمهای ببعی فرفری شدند.
جوشانده را هم که خورد، تنش گرم و گلویش صاف شد.
آخر سر هم، آبجی با برگ گل سرخ، لپهای رنگ پریدهی ببعی را سرخابی کرد. داداشی آیینه را آورد و گفت: «حالا نگاه کن!»
ببعی، یک برهی لپ قرمزی مو فرفری تو آیینه دید.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 150صفحه 5