پرنده
پنجره
درخت و پنجره
مرجان کشاورزیآزاد
گربه درخت
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
خانهای بود که یک داشت. جلوی هم یک بود. و با هم دوست بودند.
آنها از صبح تا شب، با هم حرف میزدند.
شب که میشد، شاخههایش را به تکیه میداد و هر دو، آرام میخوابیدند.
همان جا که بود ماند، اما هر روز بزرگ و بزرگ تر میشد.
یک روز بادی وزید. باد نه! طوفان بود.
یکوچکی ازترس پروازکرد و روی شاخهی نشست.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 150صفحه 17