مجله خردسال 150 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 150 صفحه 6

از خوش­حالی جیغ­کشیدو گفت: «به­به! چه ببعی خوشگلی! حالا وقت رفتن به عروسی است.» می­خواست از کتاب بیرون بپرد و به عروسی برود که دید ای وای، چه شرشر بارانی! دوباره غصه­اش گرفت. داداشی گفت: «صبر کن! اشک بریزی زشت می­شوی.» ببعی گفت: «حالا چه طوری به عروسی بروم؟» آبجی گفت: «هر کاری راهی دارد.» بعد با داداشی تند و تند کتاب قصه را ورق زدند. از توی آن یک چتر گل گلی پیدا کردند. چتر را به دست ببعی دادند و گفتند: «بروکه عروسی خاله دیرنشود.» ببعی هم­تندی راه افتاد و رفت. داداشی و آبجی خمیازه کشیدند و تا صبح خواب عروسی خاله گوسفندی را دیدند. صبح که بیدار شدند، بالای سرشان یک تکه­ی بزرگ کیک عروسی و دوتا شاخه­ی گل قشنگ دیدند.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 150صفحه 6