فیل گفت: «مگرمیشود خرطوم را از فیل جدا کرد؟ فیل بدون خرطوم کهدیگرفیل نیست. کی گفته تو تنها هستی؟ من همیشه پیش تو هستم.»
کفشدوزک گفت: «ولی من اینجا را دوست ندارم. میخواهم پیشگلها برگردم.»
زرافه و آهو و فیل با خوشحالی گفتند: «خرطوم، دشت گلها را میخواهد. باید به آنجا برویم.»
فیل و زرافه و آهو به دشت گلها برگشتند. فیل، خرطومش را به گلها نزدیک کرد و بو کشید و ناگهان عطسهی بلندی کرد. عطسهای که کفشدوزک را از خرطوم فیل بیرون انداخت.
کفشدوزک روی برگ گل افتاد و گفت: «وای! راحت شدم.» و رفت لا به لای گلها.
زرافه و فیل و آهو هرچه منتظر شدند خرطوم دیگر حرف نزد و چیزی نگفت.
فیل با خوشحالی به خرطومش گفت: «هر وقت دلت تنگ شد، تو را به دشت گلها میآورم، اما هیچ وقت نگو که میخواهی از من جدا شوی!»
راستی خرطوم فیل، هیچ وقت، هیچ وقت حرفی نزد!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 157صفحه 6