درست میگفت، نوک خیلی تیز بود.
گفت: «شاید میخواهد ما را بخورد!»
گفت: «ولی این که دهان ندارد تا ما را بخورد.»
باز هم حرکت کرد. این طرف و آن طرف رفت.
و و فرار کردند و پشت خزهها پنهان شدند. به خزهها گیر کرد.
جلو رفت و با چنگالهای تیزش، نخ را پاره کرد.
توی آب افتاد.
و ، با خوشحالی به آفرین گفتند و با خیال راحت مشغول بازی شدند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 169صفحه 19