هفت سین
مرجان کشاورزی آزاد
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
آخرین روزهای فصل زمستان بود.
آقا موشه شال و کلاه کرد تا از خانه بیرون برود.
هفت تا بچه ی کوچولوی او کنار مادرشان ایستادند تا از پدر خداحافظی کنند.
خانم موشه کاغذی را به دست آقا موشه داد و گفت:« فراموش نکنی! همه ی هفت سین را بیاوری! آنها را نوشته ام: سیر ، سنجد، سماق، سمنو، سبزه، سیب و سکه!»
آقا موشه کاغذ را گرفت و آن را توی جیبش گذاشت، بچه ها را بوسید و رفت.
پیداکردن همه ی هفت سین برا ی آقا موشه کار سختی بود.
اما برای عید نوروز باید سفره ی هفت سین چیده می شد.
آقا موشه رفت و رفت تا به درخت سنجد رسید.
خیلی خوشحال شد ، با خودش گفت:« اولین سین را پیدا کردم.»
پس شروع کردن به چیدن سنجدها و و جمع کردن آن ها توی کیسه اش.
همین موقع صدای میو میو ی پیشی را شنید. پیشی خیلی به او نزدیک بود.
با چشمهای درشت و سیبیل های بلندش آماده بود تا بپرد و آقا موشه را بگیرد.
آقاموشه پا به فرار گذاشت و پیشی هم به دنبال او دوید. آقا موشه برو، پیشی برو.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 177صفحه 4