او اصلاً تاریکی را دوست نداشت و زیر خیلی خیلی تاریک بود.
به گفت: «ناراحت نباش! ما اینجا هستیم. من و تا وقتی که ما را پیدا کنند، همینجـا میمانیم.»
همین موقع نور عجیبی زیر را روشن کرد.
روی زمین افتاده بود و روشن شده بود.
و و ، با خوشحالی فریاد زدند!: « ! ما این جاییم! زیر تخت!»
صدای آنها را شنید و گفت: «باید کاری کنیم تا کوچولو شما را پیدا کند.»
به گفت: «تو زنگ بزن تا کوچولو به اتاق بیاید.»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 202صفحه 18