به نگاه کرد و بعد شروع کرد به «قاه، قاه» خندیدن.
گفت: «این که یک است نه کرم.»
پرسید: « دیگر چه جور حیوانی است؟»
گفت: « ، حیوان نیست. آدمها را به لباس میدوزند تا آن را باز و بسته کنند، همین!» و از برگ پایین آمدند و به نزدیک شدند.
آنها را گاز نگرفت.
اصلا از جایش تکان نخورد.
اما و و آنقدر خندیدند که روی زمین افتادند!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 203صفحه 19