دانه
باغچه
باغچه
گل بیلچه
یکی بود،یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود.
کنار خانهی کوچولو، یک بود.
یک که نداشت.
کوچولو به پدرش گفت:«میخواهم در ، بکارم.»
پدر گفت:«چه فکر خوبی!»
کوچولو گفت:«من نمیدانم چهطوری باید بکارم.»
پدر، یک ، یک و کمی به کوچولو داد و گفت:«حالا مشغول کار شو!»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 206صفحه 17