مجله خردسال 216 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 216 صفحه 8

فرشته­ها مـادرم ناهـار را آماده کـرد و گفـت: «دسـت­هـایت را بشـوی! نـاهار حـاضر است.» من داشتم دست­هایم را می­شستم که مادرم وضو گرفت. گفتم: «مگر نمی­خواهید ناهار بخورید، پس چرا وضو می­گیرید؟» مادر گفت: «اول نمازم را می­خوانم، بعد ناهار می­خورم.» گفتم: «خب، بعد از ناهار نماز بخوانید.» مادرم گفت: «اول باید به خدا سلام بدهم. اول باید او را به خاطرهمه چیز شکر کنم.» مادرم چادرش را سر کرد و برای نماز ایستاد. من دلم نمی­خواست قبل از سلام و شکر خدا ناهارم را بخورم. کنار مادرم ایستادم و خدا را به خاطر پدر و مادر خوبی که دارم شکر کردم. خدا را به خاطر پدربزرگ و مادربزرگ خوبی که دارم شکر کردم. خدا را به خـاطر همـه­ی خوراکی­هـای خوش­مـزه­ای که بـرای مـا آفریده شـکر کردم. من تمام مدتی که مـادرم نمـاز می­خواند با خدا حرف زدم و از او سپـاس­گزاری کردم. نمازمادرم که تمام شد، گفتم: «مادرجان، من هم قبل از غذا به خدا سلام کردم و با او حرف زدم.» مادرم خندید و مرا بوسید. بعد هردو با هم ناهار خوردیم. خانه­ی ما پر از لبخند خدا بود.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 216صفحه 8