مجله خردسال 216 صفحه 22
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 216 صفحه 22

ُ پدرمن... پدر من یک دکه­ی روزنامه فروشی دارد. دکه­ی پدر من پر از و مجله و روزنامه­های رنگارنگ است. بعضی روزها من بـا پدرم به دکه­ی او می­روم تـا در دستـه کـردن و چـیدن روزنامه­ها به او کمک کنم. یک روز ناگهان باران تندی بارید. من و پدر با عجله روزنامه­ها و مجله­ها را توی دکه گذاشتیم تـا خیس نشوند. مجله­ها خیس نشدند اما من و پدرم حسابی خیس شدیم. پدر چای درست کرد تا بخوریم و گرم شویم. بعد یک مجله برداشت و برایم قصه خواند. حالا هر وقت بـا پدرم به دکه می­روم آرزو می­کنم که باران ببارد تـا من و پدر چای بخوریم و قصه بخوانیم!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 216صفحه 22