مجله خردسال 273 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 273 صفحه 8

فرشته ها دیشب حسین تب کرد . دایی عباس و زن دایی او را به بیمارستان بردند . من دعا کردم و از خدا خواستم که حال حسین را زود زود خوب کند . دایی به خانه برگشت و گفت که حسین باید شب را در بیمارستان بماند . دایی می خواست دوباره به بیمارستان بر گردد . من توپم را به دایی دادم و گفتم : « دایی جان این توپ را بالای سر حسین بگذارید . » دایی خند ید و گفت : « بیمارستان که جای توپ بازی نیست .» گفتم : « این توپ را بالای سر حسین بگذارید تا خدا بداند که من برای چه کسی دعا کرده ام . ممکن است خدا نتواند حسین را بین همه ی بچه ها پیدا کند . این طوری حسین را پیدا می کند و مواظب او می شود . » دایی من را بغل گرفت و بوسید و گفت : « خدا خودش همه را آفریده است . او هیچ وقت هیچ کدام از بنده هایش را گم نمی کند . » صبح وقتی داشتم صبحانه می خوردم ، دایی عباس و زن دایی و حسین به خانه برگشتند . حسین حالش خوب شده بود و می خندید . خدا تمام شب مواظب او بود . خدا حسین را گم نکرد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 273صفحه 8