سیب خورد و خورد و خورد که یک مرتبه سرش محکم به دانههای وسط سیب خورد. چون خیلی سنگین
بود همانجا ماند و دیگر نتوانست بلند شود و باز هم سیب بخورد.
اما کرم سوم که آرام و با حوصله سیب میخورد، حواسش را جمع کرد تا به دانههای وسط سیب نخورد و
مثل کرم اول از سیب بیرون نیفتد.
او چند بار سیب را دور زد و گاز زد و خورد و خورد و خورد.
کرم سوم برنده شده بود اما سیب خیلی بزرگ بود.
او دلش نمیخواست همهی سیب را تنهایی بخورد.
این طوری شد که سه تا کرم کوچولوی کوچولو تصمیم گرفتند آرام آرام سیب بزرگ را بخورند و آن را
تمام کنند.
چند روز بعد سه تا کرم بزرگ و تپل کنار چند
دانهی سیب نشسته بودند و با هم میگفتند
و میخندیدند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 105صفحه 6