سنجدها خندیدند و گفتند: «نه بابا! تو خیلی کوچولویی!»
بعد، همه با هم خندیدند.
حالا دیگر آب نبات به ظرف آب نباتها رسیده بود.
چون صدای آنها را شنید که میگفتند: «خوش آمدی، بیا بالا! بیا بالا!»
اما چه طوری؟
آب نبات که نمیتوانست از ظرف بالا برود.
همین موقع در اتاق باز شد و
مادربزرگ آمد کنار سفرهی
هفت سین، چشمش به آب نبات افتاد و گفت:
«تو این جا چه میکنی؟
سفرهی هفتسین باید مرتب
و منظم باشد!»
بعد آب نبات را برداشت و
پیش بقیهی آب نباتها گذاشت. درست سر جای خودش،
حالا همه آماده بودند سال نو را جشن بگیرند، هر کسی جای
خودش!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 127صفحه 6