مجله خردسال 127 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 127 صفحه 8

فرشته­ها به دایی عباس گفتم: «می­خواهم چیزی بخرم. شما مرا به بازار می­برید؟» دایی کمی­فکر کرد و گفت: «امروز بعدازظهر با هم می­رویم.» من پول­های قلکم را برداشتم و بعدازظهر، همراه دایی به بازار رفتم.» دایی پرسید: «چه چیزی می­خواهی بخری؟» گفتم: «یک هدیه!» دایی گفت: «یک عیدی؟» گفتم: «بله!» دایی با تعجب پرسید: «می­توانی به من بگویی برای چه کسی می­خواهی عیدی بگیری؟» گفتم: «برای امام.» دایی ایستاد. می­خواست چیزی بگوید، اما نگفت. بعد دوباره راه افتادیم. دایی گفت: «حالا بگو برای امام می­خواهی چه بگیری؟» گفتم: «می­خواهم برای امام یک قاب عکس قشنگ بگیرم. برای همان عکسی که در خانه داریم. قاب آن خیلی کهنه و قدیمی شده. من پول­هایم را جمع کرده­ام تا روز عید، قاب عکس امام را عوض کنم.» دایی مرا بوسید و گفت: «تو مثل فرشته­ها خوب و مهربانی!» من و دایی عباس یک قاب خیلی قشنگ برای عکس امام خریدیم. خدا کند امام، هدیه­ی مرا دوست داشته باشد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 127صفحه 8