بیبی نرگس
بیبی نرگس توی رخت خواب دراز کشیده بود و غصه داشت.
ماه محرم که میشد، بیبی از گاو حنایی شیر میدوشید و منتظر میماند، تا دستههای عزاداری امام حسین (ع) به درخانهاش برسند و او با شیر از آنها پذیرایی کند.
اما امسال بیبی پا درد داشت. گاو حنایی توی طویله بود و بیبی نمیتوانست شیر او را بدوشد. صدای دستههای عزادار میآمـد. آنها «حسین، حسین» میگفتند و زنجـیر میزدند. بیبی چشمهایش پر از اشک شد و گفت: «هر کسی یکبار امام حسین (ع) را صدا بزند، او صدایش را میشنود. هرکس درخانهاش را به روی دستهی عزاداران امام حسین (ع) باز کند، امام به خانهاش میآید.»
اما امسال درخانهی بیبی بسته بود. بیبی با گوشهی روسریاش اشک چشمهایش را پاک کرد. سینه زنان امام حسین (ع) به در خانهی بیبی رسیدند و درخانهی بیبی را بسته دیدند.
این اولین بار بود که بیبی با چهرهای مهربان و یک سینی پر از استکان شیر، جلوی در منتظرشان نبود.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 220صفحه 4