کارها تمام شد!
گوسفند خروس اردک موش زنبور
علف پنیر گل
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا، هیچکس نبود.
یک روز، پیش رفت و گفت: «امروز روز جشن است و آقای مزرعهدار برای حیوانات مزرعه غذا آماده کرده است. بیا آنها را برای و و ببریم و در این کار به او کمک کنیم.»
با خوشحالی قبول کرد. ، را به داد وگفت: «این را برای ببر. راهم به بده. را هم من برای میبرم.» ،
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 220صفحه 18