بیبی گفت: «یا امام حسین! امسال محرم، در خانهام بسته است وعزاداران تو، تشنه از در خانهام میروند. یا امام حسین! کمکم کن.» بیبی احساس کرد درد زانوهایش کم شده.
آرام از جا بلند شد و به طرف در حیاط رفت. زانوهای بیبی درد نداشت. دستهایش را به آسمان گرفت و گفت: «یا امام حسین! تو برای آمدن به خانهام از دربسته آمدی.»
بیبی ظرف شیر را به طویله برد و مشغول دوشیدن شیر شد.
او فقط امام حسین را صـدا کرده بود. بیبی میدانست امام کنار اوست و به زانوهای پیر و لرزانش قوت میدهد. بیبی هماشک میریخت وهم میخندید.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 220صفحه 6