مجله خردسال 220 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 220 صفحه 8

فرشته­ها مادرم یک چرخ خیاطی داشت که با آن همیشه برای من لباس می­دوخت. اما چند ماه بود که چرخ خیاطی مادرم، خراب شده بود. برای همین هم، روز تولد مادرم، پدرم برای او یک چرخ خیاطی خرید. مادرم خیلی خوش­حال شد. من هم خیلی خوش­حال شدم. به مادرم گفتم: «حالا برای من یک دامن چین چینی بدوزید!» مادرم گفت: «دوختن دامن باشد برای بعد.» پدر گفت: «مادر نذر دارد.» گفتم: «نذر یعنی چی؟» مادر گفت: «نذر یعنی قولی که به خدا می­دهیم.» پرسیدم: «شما چه قولی به خدا داده­اید؟» مادرم گفت: «وقتی تو به دنیا آمدی، نزدیک ماه محرم بود. آن روز پدرت برای من یک چرخ خیاطی خرید. تو سلامت به دنیا آمده بودی. خدا را شـکر کردم وبه او قول دادم هـر سـال ماه محرم با چرخ خیاطـی­ام پرچـم­هـای عـزاداری امـام حسـیـن (ع) را بدوزم. هرسال این کار را کرده­ام. وقتی چرخ خـراب شـد مـی­تـرسـیدم نـتـوانم نـذرم را انجام بدهم، اما شکر خدا حالا چرخ خیاطی دارم ومی­توانم پرچم­ها را بدوزم.» گفتم:« مادر جان! من هم می­خواهم کمک کنم.» مادر مرا بوسید وگفت: «کمک کردن تو یعنی شکر خدا، فرشته­ی کوچولوی من!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 220صفحه 8