فرشتهها
مادرم یک چرخ خیاطی داشت که با آن همیشه برای من لباس میدوخت.
اما چند ماه بود که چرخ خیاطی مادرم، خراب شده بود. برای همین هم، روز تولد مادرم، پدرم برای او یک چرخ خیاطی خرید. مادرم خیلی خوشحال شد. من هم خیلی خوشحال شدم. به مادرم گفتم: «حالا برای من یک دامن چین چینی بدوزید!»
مادرم گفت: «دوختن دامن باشد برای بعد.» پدر گفت: «مادر نذر دارد.» گفتم: «نذر یعنی چی؟»
مادر گفت: «نذر یعنی قولی که به خدا میدهیم.» پرسیدم: «شما چه قولی به خدا دادهاید؟»
مادرم گفت: «وقتی تو به دنیا آمدی، نزدیک ماه محرم بود. آن روز پدرت برای من یک چرخ خیاطی خرید. تو سلامت به دنیا آمده بودی. خدا را شـکر کردم وبه او قول دادم هـر سـال ماه محرم با چرخ خیاطـیام پرچـمهـای عـزاداری امـام حسـیـن (ع) را بدوزم. هرسال این کار را کردهام. وقتی چرخ خـراب شـد مـیتـرسـیدم نـتـوانم نـذرم را انجام بدهم، اما شکر خدا حالا چرخ خیاطی دارم ومیتوانم پرچمها را بدوزم.»
گفتم:« مادر جان! من هم میخواهم کمک کنم.»
مادر مرا بوسید وگفت: «کمک کردن تو یعنی شکر خدا، فرشتهی کوچولوی من!»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 220صفحه 8