مجله خردسال 01 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 01 صفحه 5

سر هر کسی که به او نزدیک شود کلاه میگذارد حتی تو! برای روباه فرقی نمیکند» سنجاب و خرگوش همین طور که با هم حرف می زدند از آنجا رفتند و جوجه تیغی با یک عالم فکر و خیال تنها ماند جوجه تیغی با خودش گفت: «اگر قرار باشد روباه سر من هم کلاه بگذارد کلاهم چه شکلی یا چه رنگی خواهد بود؟» جوجه تیغی هیچ وقت کلاه نداشت. دوستی با روباه میتوانست باعث شود که او هم یک کلاه قشنگ داشته باشد. برای همین هم تصمیم گرفت به سراغ روباه برود و با او دوست شود. جوجه تیغی با کیسه سنگین میوهها به راه افتاد. با خودش حرف میزد و میرفت: اول میوهها را به خانه میبرم. بعد به سراغ روباه میروم و با او دوست می شوم. دلم میخواهد یک کلاه قرمز داشته باشم. اگر روباه از من بپرسد که چه کلاهی سرت بگذارم؟ میگویم یک کلاه به رنگ توتفرنگیها.» جوجه تیغی همین طور که میرفت و به یک کلاه قشنگ فکر میکرد به درخت بزرگ گردو رسید. روباه پشت درخت نشسته بود. وقتی جوجه تیغی را دید جلو آمد و دور او چرخی زد و گفت: «به به جوجه تیغی عزیز! این طرفها چه میکنی؟» جوجه تیغی با دیدن روباه خیلی خوشحال شد و گفت: «سلام روباه جان میخواستم این میوهها را به خانهام ببرم و بعد بیایم با شما دوست شوم» روباه با تعجب پرسید:« با من دوست شوی؟ چرا؟» جوجه تیغی گفت:«شنیدهام که هرکس با شما دوست شود شما سرش کلاه می گذارید. من تا به حال سرم کلاه نگذاشتهام. خیلی دلم میخواهد که سر من هم کلاه بگذارید.» روباه همین طور که دور جوجه تیغی میچرخید کیسه میوه او را بو کشید و گفت: «خب پس تو هم می خواهی سرت کلاه بذارم اما اول باید به من بگویی توی این کیسه چی داری؟» جوجه تیغی گفت: «از صبح زود به جنگل رفتم و میوه چیدم. سیب و گلابی و توتفرنگی» روباه دور دهانش را با زبان لیس زد و گفت: «و اما کلاهی که خواسته بودی سرت بگذارم! از حالا به بعد من و تو با هم دوست هستیم. من نمیتوانم

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 01صفحه 5