مجله کودک 05 صفحه 33
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 05 صفحه 33

روی ساعت و عینک پدربزرگ ثابت ماند. جلو آمد. چشمهایش برق میزد. به طرف عینک پدربزرگ رفت و آن را برداشت و به چشمش زد و بعد ساعت را برداشت و زنجیر آن را توی هوا تکان داد. چشمهای علی ، پشت شیشة عینک درشتتر شده بود و او نمیتوانست خوب جلو چشمش را ببیند و خوب راه برود. همه چیز جلو پایش، بالا و پایین میرفت؛ اما دلش نمیخواست عینک پدربزرگ را از روی چشمش بردارد. وقتی عینک پدربزرگ را میزد، احساس میکرد که مثل او بزرگ میشود. علی زنجیر ساعت را بازچرخاند. پدربزرگ دست او را گرفت گفت :«علی جان عینک چشمت را اذیت میکند، ممکن است زنجیر ساعت به صورتت بخورد. آنها را بده به پدربزرگ.» علی ساعت و عینک را به پدربزرگ داد و گفت:«خب، پس بیایید با من بازی کنید.» پدربزرگ دستی روی سر علی کشید و گفت:«باشد، خب چه بازی بکنیم؟» علی سرش را خاراند و گفت: «من میشوم آقا، شما بشوید علی کوچولو.» پدربزرگ گفت: «باشد، قبول.» علی جلوتر رفت و به پدربزرگ چسبید و گفت:«خب، بچه که جای آقا نمینشیند.» پدربزرگ خودش را کنار کشید و علی سرجایش نشست و بعد گفت:« خب، بچه که نباید به ساعت و عینک پدربزرگ دست بزند، آنها را بدهید به من». پدربزرگ خندید و ساعت و عینک را به او داد و گفت: «بیا بگیر ، تو بردی.»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 05صفحه 33