مجله کودک 24 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 24 صفحه 12

داستان­های یک­قل،دوقل آب­بازی نی­نی­ها قسمت هفدهم نویسنده: طاهره ایبد این مامانی بعضی وقتها اصلاً ما را دوست نداشت. آن وقت­هایی که ما را دوست نداشت، یک بلایی سر ما می­آورد که خیلی گریه­دار بود. او، من و محمد حسین را می­برد توی یک اتاق کوچولو که هیچ چیز توی آن اتاق نبود و فقط شیرآب بود. اسم آن اتاق، حمام بود. آن وقت مامانی لباس ما را درآورد و شیر آب را باز می­کرد و ما را می­گرفت زیر آن. من که خیلی خیلی می­ترسیدم. زیر آب نمی­توانستم نفس بکشم. برای همین هی جیغ می­زدم و گریه می­کردم. مامانی اصلاً اشک مرا نمی­دید؛ چون اشکهایم با آب قاطی می­شد و می­ریخت روی زمین و می­رفت توی سوراخ. تازه یک چیز دیگر هم بود؛ مامانی وقتی ما را می­گرفت زیر آب، یک چیزی می­ریخت روی سرمان و هی با دستش سرمان را چنگ می­زد. ما تندی چشممان را می­بستیم، بعد سرمان را زیر آب می­شست. بعد یک چیز سفیدی می­کرد توی دستش و با آن می­کشید روی بدن من و محمد حسین. ما دو تا هم جیغ و داد راه می­انداختیم. یک بار بابایی آمد و گفت: «چقدر شامپو و لیف می­زنی بهشون، بچۀ کوچیک که این قدر شستن نداره.» مامانی گفت: «از وقتی چهار دست و پا می­رن، خیلی کثیف می­شن. حالا دیگه تو آشپزخونه هم می­آن، می­رن سر کابینت­ها.» بابایی هم قاه قاه زد زیر خنده. آن روز هم مامانی باز می­خواست ما را ببرد حمام، من و محمد حسین چهار دست و پا فرار کردیم؛ تا مامانی محمد حسین را گرفت که ببرد حمام، یکدفعه مامانی بزرگ آمد خانه­مان. محمد حسین گفت: «کاشکی این مامانی بزرگ،زبون

مجلات دوست کودکانمجله کودک 24صفحه 12