مجله کودک 27 صفحه 53
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 27 صفحه 53

کوزه­ای سفالی را دید؛آن را بیرون آورد و سرش را باز کرد. کوزه لبریز از سکه­های طلا بود. اول خیلی خوشحال شد، اما بعد از چند دقیقه فکر کردن با خودش گفت: «آرزوی من گنجی بود که در بخاری دیواری خانه­ام پیدا کنم، نه اینجا. بنابراین،این گنج مال من نیست؛ حتماً گنج کسی است که آرزو کرده آن را در زمین پیدا کند! پس آن را برنمی­دارم.» به این ترتیب کشاورز فقیر گنج را همان جا رها کرد و به خانه برگشت. وقتی به خانه رسید، ماجرا را برای همسرش تعریف کرد.اوکه ازاین کار مرد به شدت عصبانی شده بود، وقتی که او خوابید، به خانۀ همسایه رفت و داستان کوزه را برای زن همسایه تعریف کرد و گفت که شوهر نادان من گنجی را در زمین کشاورزی پیدا کرده، اما آن را با خودش به خانه نیاورده است؛تو برو وآن را با خودت بیاور تا با هم قسمت کنیم. همسایه که از این پیشنهاد خیلی خوشحال شده بود، رفت تا گنج را از جایی که زن کشاورز گفته بود، بردارد. حق با او بود. در قسمتی از زمین، بوته­های تمشک از ریشه درآمده بودند و یک کوزۀ سفالی هم آنجا بود.آن را از زمین بیرون آوردو کمی به دور و برش نگاه کرد تا مبادا کسی او را ببیندو گنج را زا او بگیرد.آرام و با احتیاط سر کوزه را برداشت، اما سکه­ای در آن ندید. وحشت­زده آن را سر جایش گذاشت.کوزه پر از مارهای سمی بود.می­خواست از آنجا فرار کند، اما با خودش فکر کرد که حتماً زن کشاورز با او دشمنی داشته و می­خواسته وقتی که او دستش را توی کوزه می­کند، مارهای سمی او را نیش بزنند و بکشند. بنابراین تصمیم گرفت هر طور شده از زن کشاورز انتقام بگیرد.پس با محکم کردن درِ کوزه،آن را به خانه برد. وقتی شب فرا رسید، به پشت­بام خانۀ کشاورز فقیر رفت.در کوزه را برداشت و مارهای سمی آن را داخل لولۀ بخاری خانۀ کشاورز ریخت. صبح کشاورز فقیر که اولین کاشف کوزه بود، از خواب بیدار شد تا روزی دیگر را با نام خدا آغاز کند. اما با کمال تعجب دید که بخاری دیواری خانه­اش پر از سکه­های طلا است. بسیار شاد شد و از خداوند بزرگ سپاسگزاری کرد. با خودش گفت: حالا این گنج مال من است و می­توانم آن را قبول کنم، چرا که آرزوی من این بود که گنج در بخاری دیواری خانه خودم پیدا شود و این طور هم شد. او سالهای سال از مال و ثروتش به نیازمندان بخشید و همیشه شکرگزار خداوند بود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 27صفحه 53