
گنج دربخاری دیواری
افسانهای از افغانستان
مترجم:محبوبه غریبنواز
در روزگار قدیم کشاورز فقیری بود که سخت تلاش
میکرد تا بتواند زندگی راحتی داشته باشد و پولی
پسانداز کند، اما با وجود سعی و تلاش و
صرفهجویی در زندگی نمیتوانست پساندازی
داشته باشد. او بعد از عمری کار و تلاش، هیچ پول و
پساندازی نداشت. درست مانند روزی که به دنیا آمده
بود!
یک روز صبح با خودش فکر کرد که احتمالا ًتنها راهی
که بتواند از طریق آن در این دنیای سخت و بیرحم
همهچیز به دست آورد و به راحتی زندگی کند، این است
که خیلی ساده و راحت گنج پیدا کند.در غیر این صورت
هرگزنخواهد توانست پولی پسانداز کند. اوآرزو کرد که
ای کاش یک روز صبح که از خواب بیدار میشود، بخاری
دیواری خانهاش پر از سکههای طلا باشد.به نظر او این
گنج میبایست حتماً در بخاری دیواری خانهاش پیدا میشد
و شک نداشت که روزی این اتفاق میافتد و او به آرزویش
میرسد.
او هر روز در هنگام رفتن به مزرعه، به این آرزویش
فکر میکرد تا این که روزی برایش اتفاقی افتاد. در حالی
که مشغول کار کردن روی زمین بود، لباسش به چند بوتۀ
تمشک گیر کرد و پاره شد. برای این که دیگر چنین اتفاقی
نیفتد، تصمیم گرفت که بوتهها را از ریشه بکند. بنابراین
شروع به کندن زمین کرد که ناگهان بیلش به جسم
سفت و سختی خورد و وقتی به دقت نگاه کرد،
مجلات دوست کودکانمجله کودک 27صفحه 52