مجله کودک 44 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 44 صفحه 13

بعد رفتم پیش بابایی و گفتم:«محمدحسین بلند نمیشه.» بابایی آمد دم در اتاق و گفت:«محمد، محمدحسین، حسین آقا پاشو میخواهیم بریم اداره. زود باش، نمیبرمتها.» یکدفعه محمدحسین پرید بالا و گفت:«کجا؟» بابایی گفت:«اداره پاشو که دیرم شد.» محمدحسین هم از تختش آمد پایین و رفت سر کمد. بابایی گفت:«اول دست و صورتت رو بشور.»محمدحسین تندی رفت توی دستشویی، بابایی هم رفت که برای ما و خودش صبحانه بیاورد. به بابایی گفتم:«من صبحونه نمیخوام.»دلم میخواست تندی بروم اداره. بابایی گفت:«از این خبرها نیست، باید درست صبحونه بخورید.» محمدحسین رفت توی اتاق که لباس بپوشد، من هم رفتم. محمدحسین گفت:«تو میخوای چی بپوشی؟» گفتم:«مثل باباهایی که میرن اداره، میخوام کت و شلوار بپوشم. اگه کت و شلوار نپوشی، توی اداره راهت نمیدن.» محمدحسین هم کت و شلوار سورمهایاش را برداشت. پوشیدن شلوار خیلی سخت بود. هی پایم را میکردم توی یک پاچهاش و هی پایم گیر میکرد و هی تالاپی میافتادم زمین. محمدحسین لوس و بیمزه زد زیر خنده. بعد که خودش هم خواست بپوشد، افتاد زمین. من نشستم لب تخت و شلوارم را پوشیدم؛ ولی نمیتوانستم دگمه و زیپش را ببندم، اصلاً بسته نمیشد. رفتم پیش بابایی تا زیپش را ببندد، بابایی که نشست زیپ شلوارم را ببندد، گفت:«اِه، چرا شلوار خونهات رو در نیاوردی؟ بدو درش بیارو» دوباره رفتم توی اتاق و شلوار زیریام را در آوردم. محمدحسین هم شلوارش و هم کتش را پوشیده بود. کلهاش را هم خیسخیس کرده بود و داشت موهایش را شانه میزد. محمدحسین گفت:«من زودتر حاضر شدم، جان جان.» گفتم:«به من چه؟»عد هم شلوارم و هم کتم را پوشیدم و رفتم جلو آینه تا موهایم را شانه بزنم. بابایی آمد دم در اتاق و تا ما را دید، گفت:«واسه چی کت پوشیدید؟» گفتم:«خب وقتی میخواهیم بریم اداره باید کت بپوشیم.» بابایی گفت:«کی گفته؟» ما گفتیم:«کسی نگفته. ولی خود شما همیشه کت میپوشین.» بابایی گفت:«من فرق دارم، کتتون رو در بیاورید.» ما گفتیم:«نمیخوایم، نمیخوایم.» بابایی گفت:«باید در بیاورید.» آن قدر من و محمدحسین جیغ و داد کردیم و گفتیم:«نمیخوایم، نمیخوایم.» که دیگه بابایی راضی شد و بعد از صبحانه ما را مثل دو تا آقا برد اداره. ادامه دارد

مجلات دوست کودکانمجله کودک 44صفحه 13