مجله کودک 50 صفحه 28
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 50 صفحه 28

آگاه به نهانها زن، دردی شدیدی را در ناحیه کمرش احساس کرد. مشک آب را پایین گذاشت و عرق صورتش راباپشتدستش پاک کرد. گرما طاقتفرسا شده بود و برای او که نوزادی در شکم داشت راه رفتن مشکل شده بود. لحظهای خستگی در کرد و به مسیری که در پیش داشت خیره شد.مشک را برداشتو بهآرامی راهشرا پیش گرفت. پشت در خانه که رسید، مشک را بر زمین گذاشت و به درتکیه داد. نفس کشیدن برایش مشکل شده بود. دست خستهاش را بلند کرد و بر کلون در کوبید. صدای مردی از پشت دربه گوشش رسید. زن با نفسهایی که به شماره افتاده بود، تقریباً فریاد زد: «باز کن، من هستم.» مرد آماده بیرون رفتن بود، که صدای همسرش او را از حرکت باز داشت. بازگشت و به زنکه دربستر بود نزدیک شد.زن چشمان خستهاش را به مرد دوخت وگفت:«از خاطرات نرود،مرد.از حضرت خواهش کن که برایمان دعا کنند.» مرد پس از آنکه دخترانش را یکی یکی در آغوش گررفت و بوسید،به زن قول دادکه این موضوع را فراموش نمیکند. او،پس ازآنکه سفارشهایی لازم رابرای مراقبت بیشتربههمسربردارش نمود،خانه را ترک کرد.در بین راه یکی یکی سئوالهایی را که باید از امام جواد(ع) میپرسید، در ذهن خود دوره کرد، اما درهمان زمان چهرة همسرش رابه خاطرآورد وبه یاد قولی که به او داده بود افتاد.کاش این فرزندشان پسر می شدتا بعدها بتواند در کارهای مزرعه به او کمک کند و عصای دستشان شود! باید حتماً از امام کمک میخواست و تقاضا میکرد برایشان دعایی بفرمایند که این فرزندشان پسر شود. اگر این اتفاق میافتاد ...

مجلات دوست کودکانمجله کودک 50صفحه 28