مجله کودک 64 صفحه 11
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 64 صفحه 11

و منتظر ماند تا راز ونیازهای همه پروانه های دلسوخته را در نیایش های صمیمانه او بشنود. آقا عاشقانه به رکوع رفت. بعد به سجده افتاد:سجده عاشق ترین مرد روی زمین، چقدر دیدنی! چقدر باشکوه! وقتی سرش را از روی سجاده بلند کرد، چشم هایش خیس اشک بود.من غرق تماشا شدم. رکعت دوم طولانی تر شد. وقتی از سجده دوم سر بلند کرد، هق هق گریه اش توی اتاق پیچید. من طاقت دیدن اشک های آقا را نداشتم. ملافه را از روی صورتم کشیدم و گوش دلم را به زمزمه های عارفه او سپردم. روان و شمرده، خدا را نیایش می کرد. انگار او را می دید.ساعتی گذشت ماه چادر نقره ای اش را جمع می کرد تا برود. آرام آرام صدای اذان صبح از گلدسته ها بلند شد. دلم نمی خواست خلوت آقا را به هم بزنم. آهسته از رختخواب بیرون امدم تا ضو بگیرم دستی آهسته به شانه ام خورد.سرم را بر گرداندم، آقا بود لبخندی زد و گفت: «دخترم ، زهرا، دیگر توی این اتاق نخواب، این جا اذیت می شوی.» باتعجب نگاهش کردم. پرسید: «ببینم، تو زنگ ساعت را نشنیدی؟» مانده بودم چه جوابی بدهم که دروغ نگفته باشم. گفتم: «مگر ساعت توی این اتاق بود؟» منظور مرا خوب می فهمید، ادامه داد: دیگر تو نباید پیش من بخوابی برای این که من همه اش ناراحت این هستم که تو بیدار شوی. همان طور ساکت سرم را پایین انداختم و رفتم تا وضو بگیرم.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 64صفحه 11