مجله کودک 64 صفحه 24
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 64 صفحه 24

قصه دوست مامان، بابا کفشهایم برایم تنگ شده نویسنده: جیل،ام ، پپلینسکی مترجم: مینا اخباری آزاد «آنی» کفشهایش را برداشت، پنجه پایش را داخل کفش کرد: «اه،اوه، ایه..» و بالاخره به زور کفشهایش را پوشید. آنی به پدرش گفت: «پدر،کفشهایم تنگ شده آیا شما می دانید پاهایم کمی بزرگ شده؟» پدر گفت:«وقتی که شب قبل خوابیده بودی پاهایت بزرگتر شده است! به نظر من که امروز صبح ، خیلی بزرگتر شده ای. سعی می کنم بعد ازظهر که از سرکار برگشتم، برایت کفش بزرگتری بخرم.» آنی طناب بازی خود را برداشت و با سرعت از در بیرون رفت.او با تعجب با خود فکر کرد که: «یادم نمی آید که دیشب پاهایم بزرگ شده باشند.» او دوباره دیشب فکر کرد و یادش آمد که بعد از بازی عصر، مادرش او را به داخل خانه صدا کرد.وقتی که وارد خانه شده بود، گرمای لذت بخشی را احساس کرد. همین طور بوی کیک خوشمزه ای را که مادر می پخت. اما هر چه فکر کرد، یادش نیامد که پاهایش کمی بزرگتر شده باشند.» وقتی مادربزرگ از کنار او که در حال تاب خوردن درحیاط بود رد می شد، آنی از او پرسید: «مادربزرگ، کفشهایم خیلی تنگ شده ،آیا شما می دانید پاهایم کی بزرگ شده اند؟»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 64صفحه 24