
شده باید بیاوریمش بیرون.»
قورباغه گفت: «او اصلا نمیتواند از آنجا خارج
شود. فیلها که نمیتوانند بپرند و بجهند.»
مادر فیل کوچولو غرید: «باید بیاید بیرون!!»
فیل کوچولو فریاد زد: «چطوری؟ اگر من نتوانم
پرواز کنم، نتوانم از سراشیبی بالا بیایم ، نتوانم بپرم یا
بجهم، پس چطوری از اینجا خارج شوم؟»
مادر فیل کوچولو جواب داد: «ما به تو کمک
میکنیم.» آن وقت به طرف رودخانه رفت و تخته
سنگهایی را با خود آورد و داخل گودال انداخت. درنا هم
با دیدن این منظره هر چقدر سنگ و ریگ در آن
نزدیکیها بود، جمع کرد و به گودال ریخت. میمون
هم مشت مشت خاک آورد و ریخت توی گودال. قورباغه
هم با دیدن جنب و جوش و فعالیت حیوانات، چون کاری
از دستش بر نمیآمد شروع کرد به تشویق آنها و بالا
پایین پریدن و سر و صدا کردن.
بالاخره گودال پر از تخته سنگ و ریگ و کپۀ خاک
شد و فیل کوچولو توانست از آنجا بیرون بیاید. مادر
فیل کوچولو با خرطومش به سر و گوش او کشید و
نوازشش کرد و گفت: «باید همیشه به اطرافت خوب
توجه داشته باشید و سر به هوا راه نروی.»
حیوانات دسته جمعی به طرف رودخانه رفتند و
شروع کردند به شستشوی سر و بدنشان و آب بازی با
یکدیگر و تمام روز را با خوشحالی در کنار هم گذراندند
و تصمیم گرفتند همان طور که مادر فیل کوچولو گفت،
در همه حال به اطرافشان خوب توجه داشته باشند و
روابط دوستانۀ خود را همیشه حفظ کنند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 67صفحه 25