مجله کودک 67 صفحه 15
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 67 صفحه 15

گفتم: «اون وقت آقا پلیسه میاد دستگیرت می­کنه.» محمد حسین یک جوری که مسخره بازی باشد، خندید و گفت: «اِهکی، من پلیس ها رو هم می­زنم.» گفم: «پس تو هم آدم بدی.» محمدحسینِ لوس باز هم مرا هل داد و گفت: «نه خیر خودت بدی.» بعد مامانی که نشسته بود روی صندلی، ما را دید که دعوایمان شده. زود با بابایی آمدند، مامانی گفت: «اِه، بچه­ها، این چه کای یه که می­کنید، زشته، جلو مردم.» من چسبیدم به مامانی و گفتم: «همه­اش تقصیر این محمد حسینه.» محمد حسین گفت: «نه خیر تقصیر خودشه.» بابایی گفت: «دیگه بسه، بریم، فیلم الان شروع می­شه.» بعد بابایی دست محمد حسین را گرفت و مامانی هم دست مرا. محمد حسین گفت: «من خوراکی می­خوام.» من هم می­خواستم، پف فیل و بیسکویت و آب میوه خریدیم. آدمهایی که داشتند می­رفتند توی سینما، هی من و محمد حسین را نگاه می­کردند و می­خندیدند. من گفتم: «مگه ما فیلم خنده داریم که اینا هی به ما می­خندن.» مامانی گفت: «نه، چون خیلی شبیه هم هستید، براشون جالبه، نگاتون می­کنن.» محمد حسین گفت: «من اصلاً هم شکل این محمد مهدی نیستم. محمد مهدی زشته.» بابایی اخم کرد و به محمد حسین گفت: «اگه محمد مهدی زشته، تو هم زشتی، برای این که شما دو تا دوقلو هستید و همه چیزهاتون شبیه هم است.» محمد حسین که به من نگاه کرد، من برایش زبان درآوردم. محمد حسین هم تندی گفت: «اِه، بابایی، اینو نگاه کن.» من هم گفتم: «من که کاریش ندارم.» بعد رفتیم توی سالن که یک عالمه صندلی داشت. کنار صندلیهای اول هم چراغ بود، چراغش هم قرمز بود. من دلم می­خواست بروم با چراغها بازی کنم؛ ولی مامانی نگذاشت. ادامه دارد

مجلات دوست کودکانمجله کودک 67صفحه 15