مجله کودک 67 صفحه 28
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 67 صفحه 28

جنگل پر دردسر چپ، راست یلدا شرقی قسمت یازدهم خورخور و می­مو و قورقوری و خُرخُر آمده بودند کنار خیابان وسط جنگل و بازی می­کردند. قورقوری گفت: «بیایید با همدیگه یک خونۀ خوشگل بسازیم.» خورخور پسر آقا خرگوشه گفت: «ما که بنّا نیستیم.» می­مو بچۀ خاله میمون گفت: «خونۀ واقعی که نه، برای بازی.» خُرخُر گفت: «با چی بسازیم؟» می مو گفت: «با چوب، شاخه­های درخت.» بعد قرار شد همگی بگردند و چوب­های شکستۀ توی جنگل را جمع کنند و بیاورند کنار خیابان. قرار شد قورقوری هم که ازهمهکوچکتر بود و زورش نمی­رسید، چوب بیاورد و برای کف خانه­شان برگ جمع کند. بچه­ها هر کدام از یک طرف رفتند و تکه چوبی پیدا کردند و آوردند. بعد قرار شد می­مو بنّایی کند و خانه بسازد، اما چوب کم داشتند. خورخور گفت: «من می­رم اون طرف خیابان و چوب می­آرم.» خُرخُر پسر آقا خرسه هم گفت: «من هم همین دور و برها می­گردم.» خور خور که راه افتاد، قورقوری با صدای بلند گفت: «مواظب خیابون باش، یک وقت ماشین نیاد. خوب نگاه کن.» خورخورگفت: «تو نمی­خواد به من یاد بدی، خودم بلدم.» بعد دوید و جهید و رفت آن طرف خیابان و لابه لای درخت­های جنگل گشت و چند تا شاخه پیدا کرد. آنها را زیر بغل زد و دوباره از توی خیابان دوید و آمد این طرف جنگل و چوب­ها را ریخت و به می­مو گفت: «اینا بسه؟» می مو نگاهی به شاخه­های خشک انداخت و با دمش آنها را شمرد و گفت: «نه خیلی کمه، بازم بیار.» قورقوری هم یکی یکی برگها را روی سرش می­گذاشت و میآورد. خورخور باز دوید و جهید وسط خیابان و بعد رفت آن طرف و دوباره مشغول جمع کردن چوب شد. قورقوریبه می مو گفت: «این خورخور اصلا هیچی بلد نیست، اونوقت می­گه بلدم، همین جوری میدوه وسط خیابان، اگه یکوقت ماشین بیاد، می­زنه بهش» می مو داد زد: «آی خورخور می­خوای بیای، خوب توی خیابان رو نگاه کن.» خور خور داد زد: «برو بابا، خودم خوب بلدم.» بعد چوب­ها را بلند کرد و آمد کنار خیابان و به سمت راستش نگاه کرد و وقتی که دید ماشین نمی­آید راه افتادکه ناگهانصدای بوق وحشتناکی بلند شد. خورخور از ترس چوبها را ریخت زمین و سرجا خشکش زد. راننده ماشین که چیزی

مجلات دوست کودکانمجله کودک 67صفحه 28